شبهای تنهایی...
یاسمنم...
ماه رمضان ها که شروع می شود مامانی باید خودش را آماده کند با شبهایی پر از خستگی و تنهایی...
بابایی طبق عادت دوران جوانیش یکی دو ساعت از بعد افطار تا سحر به هیئت به قول خودش مناجات می رود دوست دارد منم با او بروم ولی...
البته خوب است این شبها با تنهایی که بدان ناچارم می توانم به تو فکر کنم به شب های ماه رمضانی که تو کنارم هستی و خواهی بود و با تو دیگر تنها نخواهم بود و بابایی هم برای هر دوی ما دعا خواهد کرد...
یاسمنم مامانی محتاج دعا همیشه و هنوز توست
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی