شکوفه بهار

اینجا بهشت روی زمین فرشته هاست...

میهمان تو فخر بر تمام عالم میکند تو امام تمام خوبی هایی تو امام تمام مهربانی هایی در حریم تو بودن در حریم خدا بودن است و من ناب ترین لحظه هایم را در حرم تو گذراندم شکوفه بهار سلام... مدتی است که مامان بهار اینقدر درگیره که وقت نمیکنه برات بنویسه، ولی خودت خوب میدونی هرروز به فکرته... هفته پیش من و بابایی رفتیم مشهد ... خیلی خوش گذشت برای تو هم خیلی دعا کردیم و از امام رضا(ع) خواستیم از خدا بخواد که تورو زودتر پیش ما بیاره...  برای آرامش مامانی و بابایی دعاکن ...
4 آبان 1390

مامان خبرنگار...

قلمتون پر جوهر،صفحات تون پر خبر،دفتر تلفنتون پر ورق... روزتون خبرنگار بر شما مبارک. انشائ الله خبر ظهور امام زمان(عج) را مخابره کنید. تعجب نکن این یکی از اس ام اس هایی است که برای مامان روز خبرنگار اس ام اس شد آره دیگه مامانی خبرنگاره، خبرنگار یه جای خوب که بعدا یواشکی بهت میگم. حالا برام دعا کن تا اومدنت بتونم کارمو خوب انجام بدم چون با بابایی قرار گذاشتیم بعد از اومدنت دیگه سر کار نرم فقط فکر و ذهنم برای تربیت تو باشه چون تو  عزیزتر از جانمان خواهی شد... تو این شبهای قشنگ که تقدیر ما بدست خدای مهربون رقم می خوره دعا می کنم سال دیگه با هم بریم احیا تو هم برای مامان و بابا دعا کن ... عاشقانه دوستت دارم...     ...
29 مرداد 1390

آمده ام که بمانم

نگاهی سرد میکنم به صفحه کامپیوترم که پر شده از serch خبرهای روزانه یا از سیاست است یا از یارانه... جایی را می خواستم تا آرامم کند که بتوانم چیزهای جدیدی بخوانم و بنویسم. در لا یه لای گذران روزهایم به تو برخوردم که مرا یاد کودکیم انداختی و شکوفه ای که دوست دارم زودتر در وجودم پیدا شود. تصمیم گرفتم  با توکل به خدا شروع کنم وزیر سایه امام زمان ع ادامه دهم تا...    
16 مرداد 1390

دلنوشته مامان بهار

 اون روزی که در شلوغی لحظه هایم تصمیم گرفتم برای تو ، تو که بهترینی برای من و پدرت،  وبلاگ بنویسم تا ببینی مامانی و بابایی چه قدر دوست دارن بعد از 2سال زندگی مشترک وجود تو رو کنارشون داشته باشند تا لحظه هایمان پر از عطر خدا شود و نتیجه عشقمان را ببینیم. حال که تصمیم گرفتم از روزهای دلتنگیم برایت بنویسم از روزهایی که عاشقانه با یادت زندگی می کنیم و بابایی مشتاق تر از هر کس مامانی را برای  آماده شدن برای آمدنت ترغیب می کند می خواهم بدانی که مادرت نیاز دارد روح کوچک تو برایش دعا کنی برای جسم ناتوانش برای روح خسته اش تا بتواند با تمام نیرو آماده ی پذیرایی از تو امانتی باشد که خدا به وقتش به ما عطا میکند. امروز که...
16 مرداد 1390

شبهای تنهایی...

یاسمنم... ماه رمضان ها که شروع می شود مامانی باید خودش را آماده کند با شبهایی پر از خستگی و تنهایی... بابایی طبق عادت دوران جوانیش یکی دو ساعت از بعد افطار تا سحر به هیئت به قول خودش مناجات می رود دوست دارد منم با او بروم ولی... البته خوب است این شبها با تنهایی که بدان ناچارم می توانم به تو فکر کنم به شب های ماه رمضانی که تو کنارم هستی و خواهی بود و با تو دیگر تنها نخواهم بود و بابایی هم برای هر دوی ما دعا خواهد کرد...                              یاسمنم مامانی محتاج دعا همیشه و هنوز توست ...
16 مرداد 1390

مامانی و دعا کن...

نازنینم... دندان مامانی چند روزه  درد می کند می ترسم بروم دکتر نکند ، مهمانم باشی و من ندانم و... با اینکه مامانی و بابایی برای آمدنت همه چیز و مهیا کردن ولی هر ماه یک مسئله جدید برای مامانی پیش میاد... مامانیم حساسه چون میخواد تو رو با کمک خدا سالم و با نطفه پاک بدنیا بیاره... گلم برای مامانی خیلی دعا کن                                                       &nb...
12 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شکوفه بهار می باشد